چشم هایم را روی هم می گذارم و «خاطره ها» را به یادم می آورم که چگونه با جمله ای« اگه یه وقت بغض می کنم» صدایی را شنیدم که از«لکنت» دوست داشتن به فریاد عاشق شدن، و دلهره ی رسیدن یا نرسیدن به نتیجه ی شگفت انگیز«دنیا مث تو نداره» و مرگی که تنها با ندیدن عشقش رخ می داد، رسید. این ماجرا ازمحال بودن عاشق شدن و خوش خیالی و انتظار یک ساله و ده ماهه و دو روزه به فریاد دوستت دارم رسید. اما دیگر نشانی و رد پایی پیدا نمی شد. خب دیگه حالا یه عاشق تنها و بی قایق راهی جز غرق شدن در رویاهایش نداشت. «آدم اهنی» عاشق شده بود و از قلبی می گفت که هیچ کس باورش نداشت و…..
تنهام نذار خدا بین این آدما
اینجا همه یخن قلبا همه سیاه
تنهام نذار خدا دست من بگیر
بشنو صدای من پیشم بمون همین
تنهام نذار خدا حالِ منُ ببین
روحم شده طلسم جسمم همه اسیر
تنهام نذار خدا این جا هوا بده
تنها شریک من اندوه و حسرته
تنهام نذار خد ا این غم همیشگیست
رویا ی سبزِ من با توست که ماند نیست
تقدیمی از : نی نا رزمی