کمپینی تبلیغاتی که با حادثه ای دلخراش درگذشت / قرار بود بنیامین و بارانا بیلبورد شوند
قبل از وقوع آن حادثه دلخراش برای همسر بنیامین، قرار بود او و دخترش بارانا در یک کمپین تبلیغاتی گسترده
برای یک شرکت بینالمللی حاضر شوند که متاسفانه این پروژه به دلیل وقوع آن حادثه متوقف شد.
سال گذشته ما تجربه عجیبی داشتیم. ما به طور معمول برای معرفی، فروش بیشتر، برجسته سازی امکانات و... برنامههای تبلیغاتی یا همان کمپین تبلیغاتی مینویسیم و آگهیهای تبلیغاتی میسازیم. بعضی از این کمپینها به دلیل تحولات بازار یا اتفاقاتی که رقبا پیش میآورند و دلایلی از این دست، هیچگاه در برابر چشم یا گوش مردم قرار نمیگیرند و داخل کشوها یا حافظه رایانهها به خواب ابدی میروند. در صنعت آگهیسازی رسم نیست ایدهای را که برای یک مشتری خلق کردهاید به مشتری دیگری بفروشید؛ یعنی خیلی از ایدهها که شاید برای مشتریای کار میکردند و به درد بخور بودند، چون قبلا به مشتری دیگری ارائه شدهاند، میمیرند و برای همیشه در آرشیوها باقی میمانند.
طرحهایی برای بنیامین پدر
اما مورد عجیبی که ما با بنیامین بهادری داشتیم، جنسش چیز دیگری بود. قرار بود برای یکی از برندهای مطرح بینالمللی که در عرصه پوشاک ورزشی بسیار شناخته شده است، یک آگهی با حضور بنیامین طراحی کنیم. پیشنهاد آقای مجید محسنی، مدیر شرکت پخش هنر اول که پخش آلبومهای بنیامین را بر عهده داشت، پرهیز از فضای تکراری عکس هنرمند و یکسری نوشته در آگهیها بود، ایشان پیشنهاد دادند از آگهیهای چند مرحلهای یا به اصلاح تیزینگ استفاده کنیم. در این آگهیها شما کل پیام را در طرح و آگهی اول آشکار نمیکنید، بلکه مرحله به مرحله مشخص میشود که این آگهی چیست و پیام کامل در آخر مشخص میشود.
اولین سوالی که در ذهن ما و شخص خود من؛ یعنی نویسنده این مطلب که مدیر خلاقیت آژانس ماگنولیا هستم، پیش آمد این بود که مگر چه خبری قرار است اعلام شود که قابلیت چنین سبکی از کمپین را دارد؟ بنیامین و برند هردو خیلی معروف هستند، موضوع چیست؟ آقای محسنی گفتند که بنیامین ازدواج کرده و فرزند حدودا دو سالهای دارد!
لحظهای تمام تصویر ذهنیای که از بنیامین داشتم فرو ریخت؛ فهمیدم هنرمند کم کاری که آلبوم متفاوتی در فضای موسیقی پاپ دهه ۸۰ ایران ارائه کرده بود و همان کسی که با اجراهای جدید و خلاقانه اش، چند ترانه با انرژی ساخت و در دورهای آثارش همه جا شنیده میشد، یک پسر ۲۰ ساله نیست؟! یک مرد با زن و بچه است؟!! برای من باور پذیر نبود، چون علاوه بر تصویری که در ذهن من وجود داشت، چهره خود بنیامین هنوز هم خیلی جوان است، تصور اینکه او پدر یک فرزند است، خیلی برایم عجیب بود و عجیبتر از آن، اینکه کسی نمیدانست...
ایده دگردیسی بنیامین
ما اتاق فکرهای اولیه را تشکیل دادیم، من به عنوان مدیر خلاقیت، آقای افشین مدیر امور مشتریان، خانم صوراسرافیل مدیر واحد رسانه و آقای صیرفی مدیر عامل ماگنولیا باید این خبر را به تیم های ماگنولیا میدادیم و خواهش و التماس میکردیم که تو را به پیر و پیغمبر با پدر و مادرتان، خواهر و برادرتان، همسر و فرزندتان و... چیزی را درمیان نگذارید. این یک راز است که ما میتوانیم با آن یک کمپین تبلیغاتی هیجانانگیز بسازیم. البته با تمام حرفهای بودن تیم ماگنولیا بازهم چنین چیزی ممکن نبود! چون حداقل خود من همیشه با همسرم در مورد کارهایم مشورت میکنم! او دید بسیار عمیقی به روابط انسانی و چگونگی اثرگذارتر کردن پیام تبلیغاتی دارد. به هر حال، من ایده و فکر اولیهام را با او مطرح کردم. به او گفتم که بارانا دختر کوچولوی بنیامین، دیگر وقتش است که به جامعه معرفی شود و این راز سر به مهر از سینه بنیامین برداشته شود. یکی از ایدههایی که برای آگهیها به ذهن ما رسیده بود، دگردیسی بود؛ یعنی دقیقا همان اتفاقی که در چند ثانیه اول در ذهن خیلی از ما افتاده بود، بنیامین دیگر یک جوان نیست، الان آقای بهادری است!
یک اتفاق عجیب و غریب
بنیامین احتمالا به دلیل حواشیای که این خبر برایش ایجاد میکرد، با اتفاقات عجیب و غریبی مواجه میشد. ما تصمیم گرفتیم اسکیس و طرح اولیه را با خودش بازبینی کنیم و ببینیم چه واکنشی نشان میدهد. پیش از این، او را از نزدیک ندیده بودم و نمیدانستم این قدر شخصیت دوست داشتنی و نازنینی است، اصلا از آن ستارههایی نیست که فکر میکنند آسمان تاریک است و خودشان هستند که میدرخشند، فروتنی و خوشذاتی بینظیری در دلش داشت، ایدههای و اسکیسها را به او پرزنت کردیم، نزدیک یک ساعت در باره رسانهها و شاخصهای آنها و همچنین نمودارهای عجیب و غریب پوشش رسانهای، رفتار رسانهای، طبقات اجتماعی و شاخصهای سنجش افکار و غیره صحبت کردیم و... دیگر آنقدر احساس آشنایی میکردیم که فکر کنم آقای افشین از بنیامین پرسید چطور دو سال است این خبر درز نکرده؟
بنیامین از خاطرات چندسال گذشته تعریف کرد. حتی گفت چندین بار تا مرز این رفته که در پایان کنسرتهایش بگوید، آن خانوم کوچولو که با مادرش آنجا نشسته بارانا دختر عزیز خودم است. اما ظاهرا آدم در رو دربایستی خودش قرار میگیرد و چرخ تاریخ بیرحم جلو میرود.
ایدههای طرح تبلیغاتی بنیامین و بارانا
در ایدههای ما مردی پشت به دوربین ایستاده بود، آگهی فقط با نام برند و تصویر نیمتنه این مرد شروع میشد، پس از سه هفته قرار بود دوربین حدود ۶۰ درجه دور مرد بچرخد، حالا دیگر طرفدارها تشخیص میدادند این نیمرخ کیست، اما چرا دستش را در برابر سینهاش گرفته؟ سه هفته بعد ۱۸۰ درجه چرخیده بود و آن جوان که لباس ورزشی به تن داشت، دیگر حالا مردی بود که فرزندی در بغل دارد، او در یک چرخش از پسری جوان به پدر تبدیل شده بود. در ایده دیگر، حتی رابطه پدر و دختر به مرحله جدیدی رسیده بود، رابطه فرزند و والدین همانند الاکلنگی است که هر کفه آن خالی باشد، چیزی کم دارد؛ یعنی همانقدر که دختر به پدر وابسته بود و احتیاج داشت، پدر نیز به دختر وابسته بود و به او احتیاج داشت. بازهم در طرح هفتههای اول، معلوم نبود این جوان مشغول چه کاری است، فقط با تغییر گرانیگاه بدن مشخص بود چیزی را با دستهایش نگه داشته و با چرخش رو به مخاطب، مشخص میشد این پدر و دختری که خوشحال و شاد مشغول چرخ فلک بازی هستند، بنیامین و بارانا هستند. ما حتی یک مسابقه حدس بزنید هم طراحی کرده بودیم، اما همه و همه با حادثه دلخراش در تصادفی جان خود را از دست دادند و به جایی رفتند که دست تقدیر برای آنها خواسته بود.
این حادثه آنقدر تلخ بود و بنیامین عزیز آنقدر نازنین که من برای احترام و تسلیت به او این مطلب را نوشتم، شاید مسوول موسیقی تماشاگران با سفارش این مطلب بار سنگینی از دوش ما برداشتند تا هر وقت پوستر آلبوم جدید را میبینیم، کمتر به یاد این حادثه تلخ بیفتیم.